|
سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:, :: 17:57 :: نويسنده : نادر
داشتم امتحان میدادم یهو استادمون اومد!
به دوست دخترم میگم تو از من بزرگتری نمیتونیم عروسی کنیم
همیشه عاشق اون سکانس فیلم قیصر بودم که نامزد قیصر میرفت قلیونو آماده کنه ذغال گردونو میچرخوند بعد قیصر پیچ وتاب بدنشو نگاه میکرد زیر لب میگفت استغفرالله.
یارو نصفه شب مزاحم شده بود
مورد داشتیم تو میدون حر تهران ۲ تا دزد چاقو به دست جلوی یه دخترو گرفتن گفتن زود باش تلفن تو بده دختره هم خیلی ریلکس گفته : میگن دزدا توبه کردن! الان رفتن مسجد دارن قرآن حفظ میکنن!
برات پیش اومده وقتی پای تلفن باید خداحافظی کنی
برا من پیش نیومده،برا هر کی پیش اومده کوفتش بشه به حق پنج تن
سه شنبه 26 خرداد 1394برچسب:, :: 17:48 :: نويسنده : نادر
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺭﻭﺱ
اینروزا ماشالا رابطه ها اونقدر زود تموم میشه
یکی از بدبختیهای کچلها اینه که اگه توی جمع فقط اونا کراوات زده باشن
آهاى ﻧﯿﻤﻪ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﻣﺤﺘﺮﻡ !!!
میگن به هرچی بخندی سرت میاد.
دختره اسم پروفایل شو گذاشته :
شعری از عصبانی ترین شاعر دنیا: ﺗﻮ ﻏﻠﻂ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺒﺮﯼ ، هیچی نگید اعصابش خورده!
دوست دخترم بهم گفت: ﻣﻨﻮ چه قدر ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ؟
یک شنبه 21 دی 1393برچسب:, :: 9:9 :: نويسنده : نادر
در کشاکش این زندگی تا کی باید منتظرفردا و فردا های بهتر باشم و تا کی منتظر باشم تا درهوای ابری دلم آفتاب طلوع کند؟ امروز همان فردای دیروز است.و من هنوز بی حرکت نشسته ام.تیک... تیک... دوباره نیم نگاهی به ساعتی می اندازم که سفت به دیوار چسبیده. انگار او هم میترسد از لحظه ای دور اما نزدیک.و چه زود دیر می شود برای خوابیدن روی تخت ابدیت. پس حال را از دست خواهم داد به خاطر گذشته و خاطرات آن، و زمانی فرا خواهد رسید که دیگر هیچ خاطره ای نخواهد بود برای بیان و یادآوری.شاید نیاز به تلنگری برای تحرک و بیداری دارم!!!؟ تیک... تیک...شاید این آخرین ثانیه هایی باشد که به انتظار نشسته ام. و باز با خود زمزمه می کنم این شعر را : ( زندگی ادامه داره/ خوب و بد،سفیدو مشکی/.../این دو روز زندگی رو بیا همراه دلم شو.)
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 10:55 :: نويسنده : نادر
دختر زنده به گور کسی است از خود بیگانه که احساس حقارت می کند و پسر بودن را بهتر و قرین موفقیت می پندارد. به همین دلیل می کوشد مثل پسرها حرف بزند، بپوشد، بی قید وبند باشد، رفتاری تصنعی و هیجانی و سبک داشته باشد و هیچ حرمت و ارزشی برای خود قائل نشود.
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : نادر
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : نادر
اگر زندگی برایم وقت بگذارد به جای دیگران زندگی می کنم. گاهی همین که حواس پیر مرد واکسی پرت شد می روم توی جلد اخمو و بی حوصله اش. کفش های خودم را از خودم می گیرم و شروع می کنم روی یک ریتم موزون به واکس زدن تا بفهمم چرا یک کلمه هم جواب خوش و بش های آدم ها را نمی دهد. بعد از جایم بلند می شوم و به خودم بر می گردم. چند قدم جلو تر چرخِ لنگِ خرید خانم همسایه می شوم که زیر بار کرفس ها و سبزی های تازه دارد می شکند. هر وقت دلم بخواهد می شکنم. و چرخ می خورم و به دست بازیگوش ترین کودک محل می افتم. هر وقت هم که جرأتم تمام شد، مثل توپ های دولایه پلاستیکی از ترس شوت های شیشه شکن می روم و زیر پیکان قراضه ی پارک شده ته یک بن بست قایم می شوم. اگر زندگی برایم وقت بگذارد این لباس های اتو کشیده را روی آویز جا می گذارم و می روم توی جلد یک کتاب قدیمی. همان ها که توی حفاظی از روزنامه ها زندگی می کنند. و جز صاحبشان هیچ کس نامشان را نمی داند. برای زندگی در وقت اضافه برنامه ویژه ای دارم. قرار است آنقدر خوب به جای دیگران زندگی کنم که آدم ها خیال کنند خودم را از یاد برده ام.
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : نادر
کدام آینه راستگو ترین آینه هاست؟ در مقابل آینه نشسته ام و از خودم یا شاید از آینه می پرسم. به صورتم نگاه می کنم. لبخند می زنم. اخم می کنم. او هم مثل من می شود. چقدر عجیب است که خودم را درست روبروی خودم ببینم. مثل این است که همزادم را از پس هزاران قصه، هزاران راه پر پیچ و خم پیدا کرده باشم. حرف می زنم. حرف هایم را تکرار می کند. صاف و روشن است. نه ذره ای از من کم می کند نه زیاد. خودم هستم. که بر روی صندلی چوبی درست در مقابلش نشسته ام. بعد با خودم فکر می کنم اگه قرار بود هر کسی را آینه ببینم، خودم را چطور آینه ای می دیدم؟! آینه با قاب بزرگ سنگی یا با شیشه غبار گرفته و پر از لکه هایی که از آینه بودنم می کاهند. کسی میل به دیدن خودش در چنین آینه ای ندارد. کافی است کسی مقابل من آینه ای بایستد. حالا که خوب نگاه می کنم می توانم آن غبار را روی چهره ام که در آینه نقش بسته ببینم. دست می برم غبار از آینه بگیرم. اما هرچه آینه شفاف تر می شود من در غباری غریب تر و عمیق تر فرو می روم.
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : نادر
یک: قضاوت دیگران تاثیری بر زندگی من ندارد.
سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:, :: 9:24 :: نويسنده : نادر
خار انقدر با وفا هست وقتی به گلش دست بزنی خونت را میریزد... من هم خارت میشوم به شرط که تو گلم باشی... که میدانم هستی گل من،
دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, :: 9:58 :: نويسنده : نادر
این تو نیستی که مرا از یاد برده ای...!
این منم که به یادم اجازه نمی دهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست...صحبت از لیاقت است...!!
|